ورق هایم را به سرعت ورق می زنم.........
تک دلم نیست که نیست......
فکر کنم آخرین باری که داشت بُر می زد آن را از میان سینه ام بیرون کشید.....
یا شاید هم در هنگام پخش کردن, خودم آن را بخشیدم.....
آنقدر دستش پر بود که نیازی به رو کردنش نداشت.....
او شریک من بود بازی را بردیم ولی من باختم....
وحشت دارم........
امیدوارم لیاقت آن "سرخی" را داشته باشد در روزگاری که جوکر ها "قرمز" می درخشند.........